ستاره درخشان زندگیم امیر مهدیستاره درخشان زندگیم امیر مهدی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ستاره های زندگی من

دهبکری زیبای

دیروز همراه مامان جون دهبکری رفتیم. خونه مامان بزرگ زهرا . مادربزرگ بابات برای تو و بابات هدیه آماده کرده بود.دو تا لباس بافتنی شیک.   مامان بزرگ دست گلت درد نکنه. ...
30 دی 1391

سفر به لارررررررررررررررررررر

پانزدهم دی به اتفاق مامان فاطمه و عمه الهام به لار رفتیم. عمه اکرم منتظرمون بود و برای دیدن شما لحظه شماری میکرد.ساعت نه  شب رسیدیم .هستی جون خیلی ذوق کرد که بعد از مدتی شما رو میبینه. کاش اونا ازمون دور نبودن غربت خیلی سخته.سه روز اونجا موندیم .خیلی برامون تنوع شد . عمه خیلی زحمت کشید .عصر دوشنبه برگشتیم. ...
23 دی 1391

خاطره از فاطمه جون

یه روز آبجی مهری سبزی خورد میکرد . فاطمه : خاله چه کار میکنی؟ خاله : سبزی خورد میکنم غذا درست کنم. فاطمه:مامان خاله میخواد علف پلو درست کنه.   چند روز پیش  فاطمه به امیر گفت:  یه چیزی میخوام بهت بگم گوش کن داداش . هر کی رو دیدی اول سلام کن .این در حالی که امیر با همه احوال پرسی میکنه ولی خودش نه. نصیحت های منو به داداشی میکنه.     نصیحت فاطمه به امیر: امیر تنها نری تو کوچه ماشین بهت میزنه له ات میکنه دیگه بابا من پسری نداره. ...
1 دی 1391

آبجی رو خفه نکنی امیر گلم

امیر مهدی عزیزم مواظب آبجیت باش . آخه تو خیلی وقتا حرصت میگیرفت.آنقدر محکم فاطمه رو می بوسیدی که دل من آب میشد. و بچه تا چند دقیقه گریه می کرد. الان هم ابراز علاقه و احساساتت به آبجی زیاده .چون عاشق فاطمه ای. ...
1 دی 1391
1